به سلامتی اونایی که مخاطب خاصشون خداست
به سلامتی اونایی که شبا به خدا شب بخیر میگن
به سلامتی اونایی که صبح با یاد خدا از خواب بیدار میشن
به سلامتی اونایی که خدا همه دار و ندارشونه …
.
.
به سلامتی اون روزایی که وقتی روی صندلی میشِستیم پاهامون به زمین نمیرسید !
.
.
سلامتی همه اونایی که دلشون و حرفشون یه رنگه نه اونایی که فقط دروغاشون قشنگه !
.
.
سلامتی همه جورابااا ولی بیشتر برای نوع زنونش چون تا وقتی جفتش کنارشه با هیشکی جز اون قدم نمیزنه و بعد از جفتش هم خودشو تو سرشیر حموم اعدام میکنه تا خیانت نکنه !
الهی چپ کنم شاید پرستارم تو باشی !
.
.
گر ایران زمین بختیاری نداشت
گمانم که از بخت یاری نداشت
.
.
کشتی از طوفان نلرزد تا خـــدا با ناخـــداست !
.
.
مرگ دست خداست ، زن وسیله س !
من تو را دوست داشتم ، تو اما بگذار حفظ شود آبروى دل در سه نقطه ها…
.
.
زمستان نیست ، دلتنگی توست که میلرزاند چهارستون دلم را…
.
.
تو و خوشبختی چقدر شبیه به همید ، به هیچ کدامتان نرسیدم.
.
.
میدانم به خاطر همه ی بایدها نباید تو را داشته باشم.
.
.
عشقش که سر کلاس زنگ میزد میگفت خانوم اجازه برم آب بخورم ؟ حالا مدتهاست که دیگر اجازه نمیگیرد و این بار معلم است که هر روز میگوید : چن وقته خیلی داغونی ، برو یه آبی به سر و صورتت بزن.
.
.
دست مریزاد پروردگارم ، چه پوست کلفتی برایم آفریدی ! چه دل صبوری به سینه ام سپرده ای و چه شانه هایی که این چنین بار طعنه هارا میکشند و نمیشکنند…
عاشقانه دوست داشتنت تنها کار عاقلانه ای ست که از دلم بر می آید !
.
.
تمام دکترها جوابم کرده اند
عجب سرطان بدخیمیست دوست داشتنت !!!
.
.
برف ، باران و شالگردن همه بهانه است ؛ زمستان آمده برای تماشای تو !
کمبزولاش چیست ؟؟؟
آیا نام دانشگاهی در خارج است ؟ آیا نام رودخانه است ؟
خیر !!! توصیه یک شیرازی است به فرزندش موقع خوردن نان و کباب !!!
.
.
(.__.)(‘_’ )(.__.)
(.__.)( ‘_’)(.__.)
(.__.)(•_•)(.__.)
گیر افتادن بین دوتا خرخون که نمیرسونن !
.
.
قانون اول تنبلی : اگر من به وسیله ای احتیاج داشته باشم و آن وسیله از من دور باشد ، من دیگر به آن وسیله احتیاج ندارم !
.
.
پسر است دیگر ، از زور کادو ولنتاین دعوا راه می اندازد و قهر میکند که کادو ندهد اما کور خوانده است ؛ دختر است دیگر ، به زور میگیرد !
مینویسم دوستت دارم ، نگو تکراریست شاید روزی نباشم که تکرارش کنم !
.
.
گاه سکوت معجزه میکند و می آموزی که همیشه “بودن” در فریاد نیست !
.
.
خنده بزرگترین اسلحه در جنگ زندگیست ، امیدوارم همیشه مسلح باشی !
.
.
ز دستم برنمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمیخواهم که روی هیچکس بینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست ، دست از جان شیرینم !
.
.
پای تو که وسط می آید هم آغوشی بی معنا میشود
با تو تا آسمان میروم بلوغ احساسم میان بازوان تو رویا را حقیقت محض میکند ، بمان !
زمستان را باور نکن
هوا بی تو سردتر از این حرفهاست !
.
.
تا یادت میکنم باران میبارد
نمیدانستم لمس خیالت هم وضو میخواهد !
.
.
حالم را پرسیدند ، گفتم ولی نفهمیدند که تو رفته ای و من از نبودنت لبریزم ای رفتنت آزمون تلخ زنده به گوری
.
.
شاعر گفت پائیز وقتی است که عزیزت برود ؛ آه از این بهمن زرد ، آه از این اسفند پائیزی !
.
.
آهویم مرا دوست داشت اما اگر گرگهای اطرافش میگذاشتند !
.
.
خداوندا هرگز کسی را به آنکه قسمتش نیست عادت نده که دل کندن از او مرگ است !
روزها پر و خالی میشوند مثل فنجان های چای در کافه های بعد از ظهر اما هیچ اتفاق خاصی نمی افتد
اینکه مثلا تـــــــــو ، ناگهان در آنسوی میز نشسته باشی !
.
.
همه دل می بندند ، تو از من چشم !
.
.
پشت این پنجره ها ، منتظرت قاب شدم !
خوردنی باشد: مثل عسل
ساعات مختلف روز: مثل پگاه، سپیده، سحر
اسم جک و جونور باشد!
اعم از پرنده: مثل پرستو، درنا…
حشره: مثل پروانه
چهارپا: مثل غزال
اسم علف باشد: مثل ریحانه، پونه و…
اسم مکان باشد: مثل صحرا، دریا، خاور، ایران
خیس باشد: مثل شبنم، دریا، ساحل، باران.
و کلا هر اسمی تو این مایه ها باشد اسم دختر و در غیر این صورت اسم پسر می
باشد !
دو تا پیرمرد با هم قدم می زدن و 20 قدم جلوتر همسرهاشون کنار هم به آرومی در حال قدم زدن بودن…
پیرمرد اول: «من و زنم دیروز به یه رستوران رفتیم که هم خیلی شیک و تر تمیز و با کلاس بود، هم
کیفیت غذاش خیلی خوب بود و هم قیمت غذاش مناسب بود.»
پیرمرد دوم: «اِ… چه جالب. پس لازم شد ما هم یه شب بریم اونجا… اسم رستوران چی بود؟»
پیرمرد اول کلی فکر کرد و به خودش فشار آورد، اما چیزی یادش نیومد. بعد پرسید: «ببین، یه حشره ای
هست، پرهای بزرگ و خوشگلی داره، خشکش می کنن تو خونه به عنوان تابلو نگه می دارن،
اسمش چیه؟»
پیرمرد دوم: «پروانه؟»
پیرمرد اول: «آره!»
بعد با فریاد رو به پیرزنها: «پروانه! پروانه! اون رستورانی که دیروز رفتیم اسمش چی بود؟!»
امکان هجرت تو تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت من پیشتر،دیده بودم جرقه محال ماندنت را در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم، چون ماهی آزاد به جریان آب نبودنت، مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند چقدر سنگین شده اند شانه هایم! آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...
پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم همه روزه، میشنیدم صدای عشق را حتی در قیژ قیژ، لولای در قدیمی همه شب; پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر و در مجادله ناکوک دل و عشق، کوچکتر از باخته شده بود "عقلم" تو میدانستی; رویای شیرینم، یخیست "هایش" کردی چه ساده تبخیر شد از گرمی نفسهایت...
انکار نمی کنم،زندگی خوب است اینجا همه چیز است آینه،قرآن،ظرفی آب تسبیح،شمع،دیوان حافظ در کنار خوابهای یاسی رنگ! مرا ببین،نگاه کن مرا ار حنجره کوچه صدایت کردم افسوس! میان باد پیچید،همه فریاد من نگاه کن مرا، مراببین در این تنهایی در پشت فاصله ها بالهای چشمانم را می بندم شاید بیایی... تکرار می کنم، زندگی خوب است...
قصه ی غم انگیز نه! غصّه ی دلگیریست؛ به خورشید غزل خوان نگاه می کنم و می خوانم ناز آفتابگردان را... نمی پوشانم دستان سرد تماشا و با تمام توان دستان گرم نفس ها را می فشارم می نشینم به التماس دریای غروبی رنگ و می بوسم مروارید طلوعی رنگ را... می بویم باغچه ی نمناک و در آغوش می گیرم غنچه گل سرخ را... می بینم اشک باران را و قد می کشم زیر سایه برگ نجیب مرا ببخش تقصیر من نیست می خواهم ببینم، امّا امان از دست این دنیای بی ذوق!
چه عاشقانه است این روزهای ابری چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی چه عاشقانه است شکفتن گلهای اقاقیا چه عاشقانه است قدم زدن در سر زمین عشق و من چه عاشقانه زیستن را دوست دارم عاشقانه لا لایی گفتن را دوست دارم عاشقانه سرودن را دوست دارم عاشقانه نوشتن را دوست دارم عاشقانه اشک ریختن را... دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار بهترین و عاشقانه ترین کسانم... و من عاشقانه می گریم... عاشقانه می خندم... عاشقانه می نویسم... و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم...
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی! که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری...
باز هم ترانه های ناتمام سر گردان میان هوای پر باد و باران دلم چه می کند این پاییز با دلم! عجب حال و هوای عاشقانه ایست این روزهای خنک پاییزی نسیمی که زیر پوست صبح من می رقصد هر چند صبح تنهایی ست و آفتاب کوچک ظهرهایش با تمام نبودنت دلتنگی غروب غمناکش و سکوت دلگیر شب هایی که: جای خالی تو را در آغوش جستجو میکند و این پاییز چه می کند با دل من! یاد بارانی که روی پوست من و تو نم زد و ما گفتیم عشق را زیر باران دیدیم من به پاییز بودن تمام سال عادت کرده ام! اما به ندیدن تو...
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد بـه خـدا نـمــیـری از یاد
سالها... پنهانت کرده بودم در سبزینه آن گیاهی که در کالی احساسم روئیده بود احساسم را کشتم در هیاهوی نوبری بلوغ و دچارت شدم در ناهوشیاری تنم خواستنم ریشه در ابدیت داشت سالها... من ندانستم تو عشق از " گلشن امروز " میخواهی و بودن از " خوشه الان " میچینی..
ای دل نگفتمت که گرفتار می شوی با دست خود اسیر شب تار می شوی ای دل نگفتمت که بمان و سکوت کن دست از کسان بدار که بی یار می شوی رفتی و بال بال زدی در هوای عشق دیدی چه زود خسته و بیزار می شوی با تو نگفتم ای گهر اشک بی دریغ بر گونه ام مریز که تب دار می شوی دیدم که می روی پی دیدار گفتم مرو فسرده و بیمار می شوی گفتم اگر که عاشقی ات پیشه هست و راه رسوا چو عشق بر سر بازار می شوی ای دل نگفتمت که تو هم با مرور عمر آخر به دست دور زمان خوار می شوی رفتی، هنوز هم به تو اندیشه می کنم دانم که زود خسته از این کار می شوی
کاش می شد سر زمین عشق را در میان گامها تقسیم کرد کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تقسیم کرد کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد کاش می شد با نسیم شامگاه برگ زرد یاس ها را رنگ کرد...
تمام ترانه هايم ترنم ياد توست و تمام نفسهايم خلاصه در نفسهاي توست
اي زلال تر از باران و پاكتر از آيينه به وجود پر مهر تو مي بالم
و تو را آنگونه كه ميخواهي دوست دارم
اي مهربان - پرنده خيالم با ياد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود
و زيبايي ات را به رخ فرشتگان خواهد كشيد
تبسمي از تو مرا كافيست كه از هيچ به همه چيز برسم
منتظر لحظه اي هستم كه دستانت را بگيرم در چشمانت خيره شوم دوستت دارم را بر لبانم جاري كنم منتظر لحظه اي هستم كه در كنارت بنشينم سر رو شونه هايت بگذارم از عشق تو از داشتن تو اشك شوق ريزم منتظر لحظه ي مقدس كه تو را در اغوش بگيرم بوسه اي از سر عشق به تو تقديم كنم وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هديه كنم اري من تورا دوست دارم وعاشقانه تو را مي ستايم
چه زيباست بخاطر تو زيستن وبراي تو ماندن بپاي تو مردن وبه عشق تو سوختن؛ وچه تلخ وغم انگيز است، دور از توبودن، براي تو گريستن؛ و به عشق و دنياي تو نرسيدن؛ ايكاش مي دانستي بدون تو، مرگ گواراترين زندگيست؛ بدون تو وبه دور ازدستهاي مهربانت، زندگي چه تلخ وناشكيباست. ايكاش مي دانستي مرز خواستن كجاست، وايكاش ميديدي قلبي راكه فقط؛ براي تو مي تپد دوست دارم تا اخرين باقيمانده ي جانم تو را عاشق كنم زندگي من در زلالي چشمان تو خلاصه شده زندگي من در نفس هاي بازدم تو جاري شده زندگي من در همين از تو نوشتن ها وسعت يافته نفس كشيدن من تنها با ياد اوري زنده بودن تو امكان پذير است همين كه گاه نگاه چشمان پر از عشق يا سردي تو را ميبينم برايم كافي است و قانع كننده است كه زندگي زيباست اگر روزي از ديار من سفر كني با چشماني نابينا شده از گريستن در نبودت جاي قدمهايت را بر روي سنگفرش خيابان گل باران ميكنم
چه مي شود همه از جنس آسمان باشد چه قدر فاصله اينجاست بين آدمها چه قدر عاطفه تنهاست بين آدمها كسي به حال شقايق دلش نمي سوزد و او هنوز شكوفاست بين آدمها كسي به نيت دل ها دعا نمي خواند غروب زمزمه پيداست بين آدمها چه مي شود همه از جنس آسمان باشيم طلوع عشق چه زيباست بين آدمها تمام پنجره ها بي قرار بارانند چه قدر خشكي و صحراست بين آدمها به خاطر تو سرودم چرا كه تنها تو دلت به وسعت درياست بين آدمها
اما ... اما عزيز خسته و داغدار من... با همه اشتياقم... بگذار در سوداي با تو بودن بمانم بگذار هيچ جلوه اي از زمين در تصوير عاشقانه و خدايي خيال من نباشد بگذار در اشتياق ديدار تو بمانم... بگذار نفسهايم در آرزوي ديدار تو به شماره افتد... بگذار همه آن چيزهايي كه خدا بي حضور مادي تو بر من بخشيده است...دست نخورده بماند بگذار لطافت انتظار را در سينه پر اندوه خود به تمامي لمس كنم..... بگذار افقهاي خيالم را براي ديدار تو به نظاره بنشينم.... بگذار خلوتگاه درونم با هاله اي از نور خدايگونه روحت پوشانده شود... بگذار در حسرت ديدار تو بمانم... بگذار سوز و گداز سينه ام....پر جوش بماند... بگذار پر التهاب بمانم.... بگذار هميشه و براي ابد.... دلتنگ تو بمانم...
مي روم شايد فراموشت كنم من پذيرفتم شكست خويش را پندهاي عقل دور انديش را من پذيرفتم كه عشق افسانه است اين دل درد آشنا ديوانه است مي روم شايد فراموشت كنم با فراموشي هم آغوشت كنم مي روم از رفتنم دل شاد باش از عذاب ديدنم آزاد باش گرچه تو تنهاتراز ما مي روي آرزو دارم ولي عاشق شوي آرزو دارم بفهمي درد را تلخي برخوردهاي سرد را