loading...
فانی فور فان
Ihsan بازدید : 111 سه شنبه 29 بهمن 1392 نظرات (0)

ﻏﻨﭽﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﺮﯾﺴﺖ
غنچه ﺁﻧﺮﻭﺯ ﻧﺪﺍنست ﺍﯾﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﺯ ﭼﯿﺴﺖ !
ﺑﺎﻍ ﭘﺮ ﮔﻞ ﺷﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻏﻨﭽﻪ ﺑﻪ ﮔﻞ ﺷﺪ ﺗﺒﺪﯾﻞ
ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺑﺎﻍ ﻓﺰﻭﻥ ﺗﺮ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺍﺑﺮ ﮔﺮﯾﺴﺖ
ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﯾﮏ ﯾﮏ ﻫﻤﻪ ﮔﻞ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭼﯿﺪ
ﺑﺎﻍ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺧﺎﻟﯿﺴﺖ
ﺑﺎﻍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﺑﺮﯼ ﺍﺯ ﭼﯿﺪﻥ ﮔﻞ ؟
ﮔﻔﺖ : ﭘﮋﻣﺮﺩﮔﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﻧﮕﺮﯾﺴﺖ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﭽﯿﻨﻢ ﮔﻞ ﺭﺍ
ﭼﻪ ﺑﻪ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﻭ ﭼﻪ ﮔﻠﺪﺍﻥ ، ﺩﮔﺮ ﻋﻤﺮﺵ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﻤﻪ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻪ ﻣﺮﮔﻨﺪ ، ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﯿﺎﻩ
ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺎ ﺑﺎﻗﯿﺴﺖ
ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺑﺎﻍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ
ﻏﻨﭽﻪ ﮔﺮ ﮔﻞ ﺑﺸﻮﺩ ، ﻫﺴﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﺩﺩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﺳﻢ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ
ﻣﯿﺮﻭﺩ ﻋﻤﺮ ﻭﻟﯽ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺑﺎﯾﺪ ﺯیست !

Ihsan بازدید : 73 یکشنبه 01 دی 1392 نظرات (0)

باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد !
حالم چو درختی است که یک شاخه نااهل
بازیچه دست تبری داشته باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دیگری داشته باشد !
آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی آنکه دری داشته باشد
سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد !

براي ديدن بقيه به ادامه مطلب برويد ... تشكر ...

anony بازدید : 104 یکشنبه 26 آبان 1392 نظرات (0)

سلام خوب هستید ببخشید من هیچ مناسبتی رو تبریک نمیگما نه اینکه یادم بره نه فقط به خاطر اینه این مناسبت ها تموم میشه و فقط یه مطلب الکی و یه تبریک گذاشتم من به همه مناسبت ها اعتقاد دارم و به اعتقادات هیچ  کس توهینی نمیکنم راستی یادتونه یه داستان نوشتم در مورد خودم؟(دل نوسته 3) اون آقا پسری که اسمش میلاد بود پشیمون شد و برگشت دیدی گفتم بر میگرده؟ الان به نطرتون چی کار کنم ببخشمش؟بهش فرصت بدم؟ به این جرف گوش کنم که میگن ادم هایی که قلبی بزرگی دارن میبخشن؟من از شما کمک میخوتم اون کسی که اون حرف هارو به خاطر یکی دیگه بهم زد الان اومده میگه من پشیمونم میگه منو ببخش میگه بیا از نوغ شروع کنیم راستش دلم نمیاد دلم نمیخواد باهاش دوباره دوستی کنم نمیتونم یه جوری قلبم از دستش سیاهه چون همه دوستام برگشتن بهم گفتن که باهاش آشتی نکناون کسی نیست که ارزش رفاقت رو بدونه چی کار کنم نه میتونم ببخشمش نه میتونم نبخشمشعقلم راضی به یه فرضت دوباره نیست اما قلبم میگه یه بار دیگه بهش فرصت بده فقط یه باره دیگه چی کار کنم نمیدونم  واقعا نمیدونم فقط اینو میدونم که هر حرفی که زدم و فکر میکردم درست از آب در اومد همین ممنون از نظر هاتون و اینکه با این داستان هام سرتونو دردمیارم

anony بازدید : 122 جمعه 03 آبان 1392 نظرات (0)

آغاز تعطیلات تابستانی است و نوجوانان دبیرستانی ایالت کالیفرنیا برای گذران اوقات فراغت خود گروه گروه به کمپ بزرگ BLACK FOX (روباه سیاه) وارد می شوند.

این کمپ در دل جنگلی انبوه قرار دارد و توسط حصار الکتریکی از محیط جنگ مجزا می شود. برنامه هرساله این کمپ انجام مسابقات گلادیاتورهاست. برای این منظور دوازده دبیرستان حاضر در کمپ دوماه فرصت دارند تا هرکدام یک گلادیاتور حرفه ای شود که مبارزه با شمشیر یا نیزه یا خنجر یا هر ابزار جنگی دیگر را به خوبی می داند؛ تا در مبارزه سر خود را به باد فنا ندهد.

دانش آموزان در کمپ بیش از آنکه به فکر آموزش باشند، به فکر شیطنت های دوران نوجوانی و رفاقت ها هستند. رُزیتا(ROSITTA) که دوستانش او را رُزی صدا می کنند؛ نیز امسال با چنین فکری به کمپ آمده و دوست دارد اولین دوستی عمرش با پسری لایق باشد، اما چون تجربه کافی در این امر ندارد باید محتاط عمل کند.


هشت روز از آغاز کار کمپ می گذرد و تمام تیم ها خود را به محل کمپ رسانده اند، پس وقت آن است که برنامه آموزش آغاز شود. اول شب آقای چو(CHOO)، سرپرست چینی تبار کمپ از پشت بلندگو سخنان خود را چنین آغاز می کند«شب همه بخیر، ازتون می خوام که بعد از ساعت خاموشی همگی به رختخواب هاتون برین و خوب بخوابین، چرا که از فردا آموزش هاتون شروع می شه و نمی خوام دانش آموزی در حین تمرین چرت بزنه. موفق باشین».

بعد از پایان صحبتهای آقای چو سکوتی عظیم حکمفرما می شود، همه قانون را می دانند، یا خواب هستی، یا خود را به خواب می زنی. اگر از محوطه کمپ به سمت خوابگاه ها نگاه کنی، پنجره هایی را می بینی که پشتشان جز تاریکی چیزی نیست، اما گاهی اوقات پشت یک پنجره کسی نشسته و دارد بیرون را تماشا می کند، امشب هم بعضی درحال تماشای بیرون هستند، یکی از این افراد رُزی است؛ او با خود فکر می کند که فردا چگونه آغاز می شود؟ آیا تعطیلاتی که از آغاز سال سوم در فکرش بوده، خوب پیش می رود؟ آیا BF ی را که در رؤیا می پرورانده، واقعا رؤیایی خواهد بود؟ در همین افکار است که در دل تاریکی در محوطه شبحی را در حال حرکت می بیند،چشمانش را تیز می کند، بله یک نفر در کنار حصار در حال حرکت است، البته خیلیها می توانند در کنار حصار حرکت کنند اما این فرد لباس فرم مربیان کمپ را به تن دارد.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 479
  • کل نظرات : 66
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 54
  • آی پی امروز : 101
  • آی پی دیروز : 71
  • بازدید امروز : 197
  • باردید دیروز : 431
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,135
  • بازدید ماه : 838
  • بازدید سال : 25,441
  • بازدید کلی : 237,375